دیالوگ شماره(2)
دیالوگ(2)
انسان شماره 1: صد دفعه بهت گفتم من دوسِت دارم اما عاشقت نیستم اینو بفهم!
انسان شماره 2: تو داری خودتو گول می زنی باید این غرور لعنتیتو بزاری کنار...
انسان شماره 1: چه غروری؟!چی داری می گی تو؟!
انسان شماره 2: اگه اینطوره پس چرا هر دفعه باهم می ریم بیرون...دستهامو می گیری؟!
انسان شماره 1: یعنی انقدر نگاهت به عشق سطحیه که وقتی دستت رو می گیرم فکر می کنی عاشقتم؟!
انسان شماره 2: خوب تو که حسی بهم نداری پس به چه مناسبت دستهامو می گیری؟!
انسان شماره 1: چندبار بهت بگم: من دوسِت دارم... اما دوست داشتن با عشق فرق داره... بفهم دیگه!
انسان شماره 2: تو نمی خوای قبول کنی که عاشقم شدی به خاطر همین هِی داری مغلطه می کنی!
انسان شماره 1: چرا فکر می کنی ارزش دوست داشتن از عشق پایینتره؟
انسان شماره2: چون هرکسی رو می شه دوست داشت ولی نمی شه عاشق هرکسی بود...
انسان شماره1: می دونی مشکل ما چیه؟ اینه که نگاه من با نگاه تو در مورد دوست داشتن متفاوته همین!
انسان شماره 2: چرا انقدر منو بازی می دی؟!...بس کن دیگه!
انسان شماره1: اصلا اشتباه کردم دستتو گرفتم خوب شد؟...تو چرا امشب اینجوری شدی ؟
انسان شماره2: خب چی کارکنم؟از این بلاتکلیفی خسته شدم!اصلا تو تا کِی می خوای با من باشی؟هدفت چیه از با من بودن؟!
انسان شماره1: بخدا من دوسِت دارم بفهم... ولی این دوست داشتن هنوز تبدیل به عشقی که مدنظر توِ نشده...زمان می بره!
انسان شماره2: خب یه زمانی تعیین کن که تکلیفم رو بدونم...
انسان شماره1:بیا و مثل من توو لحظه زندگی کن! انقدر خودت رو به ازدواج، به رسمی شدن رابطه محدود نکن. بزار خودش اتفاق بیفته. ازدواج یه اتفاقه. بهم اعتماد کن... باشه؟!
انسان شماره2:خوب اگه به تو اعتماد کنم فکر می کنی خانوادم به من اعتماد می کنه؟ازهمه مهمتر جامعه ای که توش زندگی می کنم بهم اعتماد می کنه؟من آدم بدِ نمی شم؟!
انسان شماره1: می فهمم چی می گی! تنها راهش اینه که به خودت اعتماد داشته باشی و همچنین به من... به من اعتماد داری؟
انسان شماره2: معلومه که دارم!...
انسان شماره1: پس دیگه بی خیال! حالا دستت رو بده من!....



