در مورد سیدنی لومت

به مناسبت درگذشت سیدنی لومت یکی از فیلمسازان تأثیرگذار سینمای امریکا

مرگ در یک بعد از ظهر سگی!

سیدنی لومت یکی از فیلمسازان تأثیرگذار سینمای آمریکا در نهم آوریل (بیستم فروردین) در سن  هشتاد و شش سالگی در خانه اش در منهتن درگذشت.سیدنی لومت آغاز کار حرفه ایش در سینما را با درام درخشان دوازده مرد خشمگین در سال 1957 شروع کرد که جزو معدود فیلم های کلاسیکی است که من به شدت آن را دوست دارم. این فیلم به نوعی یک فیلم مدرن در دوره کلاسیک است با بازی فوق العاده ی هنری فوندا و دیگر بازیگران این فیلم.سیدنی لومت استاد ساختن درام های دادگاهی است از همین دوازده مرد خشمگین گرفته تا فیلم های درخشان دیگرش مثل حکم و مرا گناهکار بدان. او علاقه زیادی به فضای دادگاه داشت.

 سیدنی لومت را می توان فیلمسازی دانست که توانست با لحن بی پروا و افشاگرانه ی فیلم هایش لحظه های دلچسب و فوق العاده ای را برای مخاطبانش رقم بزند.او صریح ترین و افشاگرانه ترین فیلم هایش را هم در دهه ی هفتاد میلادی که به نوعی دهه ی سینمای افشاگرانه در آمریکا بود ساخت.از فیلم به یادماندنی بعد از ظهر سگی با بازی درخشان ال پاچینو که ارزش چندین و چند بار تماشا را دارد تا فیلم های دیگرش نظیر سرپیکو باز هم با بازی فراموش نشدنی آل پاچینو که به مسائل پشت پرده ، زد و بندها و رشوه خواری های  پلیس آمریکا می پرداخت تا فیلم شبکه که مسائل پشت پرده تلویزیون و رسانه های آمریکا را هدف قرار داده بود و فیلم های دیگر.

سیدنی لومت فیلمسازی بود که تا آخرین لحظه های عمرش هم بیکار ننشست او آخرین فیلمش را که درسال 2007 به پایان رساند یعنی فیلم (پیش از آنکه شیطان بفهمد تو مرده ای) با بازی های جالب توجه فیلیپ سیمور هافمن و همچنین اتان هاوک، هشتاد و سه ساله بود که البته با توجه به ارزش هایی که داشت و جزو فیلم های محبوب من هم قرار دارد اما نتوانست توجه منتقدان را به خود جلب کند.اما همین که در سن 83 سالگی توانسته بود آخرین فیلمش را با همان طراوت و ظرافت فیلم های گذشته اش بسازد جای بسی تحسین دارد او در آخرین لحظه های عمرش هم فیلمساز پرتلاش،فعال و توانایی بود.سیدنی لومت عزیز دل سینما برای تو و برای خاطراتی که برایمان رقم زدی تنگ می شود...

فیلم جدایی نادر از سیمین

نگاهی دیگر به فیلم تحسین برانگیز جدایی نادر از سیمین

فیلمی از اصغر فرهادی

همه تسلیم... من دروغ هستم!!!

تا الان که این مطلب را می نویسم 4 مرتبه است که به سینما رفته ام و این فیلم سراسر درگیرکننده و چالش برانگیز فیلمساز محبوبم را دیده ام و در هر بار دیدن احساسی تازه،کشفی تازه و لذتی تازه را از این فیلم گرفته ام.

چقدر بی طرف بودن همیشگی اصغر فرهادی را نسبت به شخصیت هایش دوست دارم و چقدر این چرخش قطب مثبت و منفی و به قول معروف بازی موش و گربه با تماشاگران و مخاطبانش و ایجاد یک درام فوق العاده در فیلم هایش را دوست دارم.

من تمام شخصیت های جدایی...را دوست دارم!.از نادر گرفته که او یک شخصیت حق طلب،مغرور و قانونمند و حساس به استفاده از واژگان فارسی و علاقمند به موسیقی سنتی(شجریان) است و چقدر سکانس پمپ بنزین که ترمه را وادار می کند تا حقش را از شخص مسئول پمپ بگیرد را دوست دارم و همچنین سکانسی که به زنش سیمین می گوید: (تو می ترسی که اینجا وایسی...)

 من برای حجت احترام قائلم!.حجتی که در بن بست مشکلات گیر افتاده است و چه بازی درخشانی را از شهاب حسینی نظاره می کنیم...حجت شخصیتی به قول راضیه جوشی دارد و نسبت به جامعه اش بدبین است و فکر می کند مقصر تمام مشکلاتش کسانی مثل نادر هستند...او دیگر چیزی برای باختن ندارد...ناخودآگاه سرش را به در می کوبد،بر در دادگاه...خودزنی می کند چون در بن بست چاره های نداشته گیر کرده است و چقدر این سکانس خودزنی فوق العاده و تأثیر گذار است.

آری من راضیه را هم دوست دارم!...با آن قسم خوردن هایش در برابر تهمت نادر...حرکات دستانش و اشاره اش به اتاق...(به امام حسین) قسم خوردن هایش...رابطه دوست داشتنی اش با بچه اش...نگرانی اش برای شوهرش و آن سکانس التماسش به قاضی... و با آن تن صدای آرامش در آشپزخانه(من شک دارم نمی تونم قسم بخورم...) و آخرین حضورش در فیلم (مگه نگفتم که نیاید اینجا؟!....)

من به سیمین هم علاقه مندم! علیرغم اینکه شخصیتی محافظه کار و ترسو دارد...علیرغم اینکه تسلیم اعتراض کارگرهایی که پیانو را به پایین می برند می شود...علیرغم اینکه می خواهد به هر قیمتی حتی طلاق به خارج از کشور برود...علیرغم اینکه بدون مشورت با نادر می خواهد دیه را بپردازد تا هرچه سریعتر مشکلاتش حل شود و باز هم تسلیم می شود و علیرغم های دیگر....

من ترمه را هم دوست دارم! من رابطه اش با پدرش را دوست دارم...دیالوگ های آنها باهم ... او به بی تقصیر بودن پدرش ایمان دارد...او مدام از پدرش می پرسد که آیا دروغ گفته است یا نه؟!...ولی خود او هم به ورطه ی دروغ می افتد...من بغض ترمه را در دادگاه با تمام تلخی هایش دوست دارم...

و من دادگاه را دوست دارم چون قاضی اش را دوست داشتم...با آن لحن خاص صحبتش...با ان خودکار و استیل نوشتنش...و با آن دیالوگش:( من مشخص می کنم کی راست می گه کی دروغ می گه....) و با ان سکانس نخست فیلم که ما را یعنی مخاطبانش را در مرتبه قاضی قرار می دهد و نادر و سیمین را می بینیم که رو به ما در مورد مشکلاتشان صحبت می کنند و فرهادی با این سکانس نخست فیلمش، قضاوت را به عهده ی مخاطبانش می گذارد...

من آن پدربزرگ دوست داشتنی آلزایمری عشق روزنامه را هم به شدت دوست دارم...من آن سکانس شاعرانه ای که دستان سیمین را گرفته به شدت دوست دارم...

و همه این شخصیت های دوست داشتنی در یک چیز مشترکند و آن هم این است که همه اینها تسلیم دروغ و پنهان کاری می شوند...از خود نادر گرفته تا سیمین و راضیه و ترمه و حجت و ...دروغ و پنهان کاری در فیلم های فرهادی هرچقدر هم که بی اهمیت باشد اما در ادامه فیلم همان دروغ بی اهمیت و کوچک باعث فاجعه ای برای ان شخصیت در ادامه فیلم است....

و من فرهادی را دوست دارم چون این درام های جذاب،برانگیزاننده،درگیرکننده و چالش برانگیزش را می ستایم...چون هنوز هم درگیر شخصیت های هر 5فیلمش هستم...چون واقعیت را در فیلم هایش معنا می کند...چون دوست داشتنی هایم را برایم رقم می زند...چون به خوبی در این فیلم جدایی...توانسته تقابل بین مدرن و سنت را به تصویر بکشد...

و در آخر اضافه می کنم من جدایی نادر از سیمین را به شدت دوست دارم و درباره الی...را بیشتر!