پل تامس اندرسن

چند روز پیش تولد پل تامس اندرسن عزیز بود که این یادداشت کوتاه رو برای تولد این فیلمساز خاص سینمای آمریکا نوشتم: به مناسبت سالروز تولد پل تامس اندرسن یکی از فیلمسازان محبوب زندگیم........من با این فیلمساز با فیلم مشروب-مستی عشق آشنا شدم و با مگنولیا و سکانس معروف باران قورباغه زندگی کردم و با «خون به پا خواهد شد» با بازی حیرت آور دی لوئیس و کاراکتر قدرتمند و پیچیده اش و سکانس همه چی تموم آخر این فیلم و همچنین با فیلم «استاد» این فیلمساز که ضیافتی از بازی های رعب آور و ستایش برانگیز خواکین فونیکس به ویژه وقتی دو دستش را به پهلوهاش می گرفت و رنگ عوض کردن ها و عرق ریختن های سیمور هافمنِ فراموش نشدنی دیوانه کننده بود و اوج فیلم هم که به نظرم آخرین رجعت فِرِدی(خواکین فونیکس) به لکستر(سیمور هافمن) است که اون کلوزآپ های فوق العاده این فیلمساز جلوه های بصری بی نظیری به اون سکانس داده بود.... تولدت مبارک آقای التهاب و حیرت و قدرت........!

کوئنتین تارانتینو

یادداشتی کوتاه به مناسبت تولد پنجاه سالگی کوئنتین تارانتینو
50 سال از عمر یک فیلمسازعاشق و شیفته و خوره سینما گذشت...
فیلمسازی که با کاریکاتوریزه کردن خشونت و نوع بازی گرفتن از بازیگرانش و دیالوگ نویسی ها و نماهای موسوم به نام خودش یعنی تارانتینویی شیوه ی جدیدی از فیلمسازی را وارد سینما کرد...
تارانتینوی عزیز تولدت مبارک و با تمام وجود خوشحالم که هستی که با بودنت یک توو دهنی بزرگ به کسانی می زنی که مدعی پایان سینما هستند...
ممنونم ممنونم که هستی.....

سالروز تولد مارتین اسکورسیزی

به مناسبت هفتادمین سالروز تولد مارتین اسکورسیزی

70سال از عمر عمو مارتی عزیز گذشت...
70 سال از عمر کسی گذشت که با شور و عشقی بی مانند فیلم ساخت...می سازد...و خواهد ساخت...کسی که نیویورک را با فیلم های او می شناسیم...
او کسی است که با نسل های مختلف بازیگری کار کرد و آنها را پرورش داد...خاطرات همکاری های فراموش نشدنی اش با دنیرو از نسل قدیم و لئوناردو دی کاپریو از نسل جدید هیچ گاه از یاد نخواهد رفت...
هیچ گاه فیلم های جریان سازش مثل راننده تاکسی،گاو خشمگین و... از اذهان سینمادوستان پاک شدنی نیست...
به امید اینکه طول عمرت به یک قرن برسد و همونطور که نسل های مختلف سینمادوست رو غرق در شور سینماییت کردی...آیندگان هم از تو بی بهره نمانند....

در مورد میشائیل هانکه

به بهانه برنده شدن شصت و پنجمین نخل طلای کن توسط میشائیل هانکه با فیلم «عشق»

فیلمسازی که روح و روانت را به طرزی زیبا به چالش می کشد!!

میشائیل هانکه باز هم در فاصله ی سه سال نخل طلای کن را بعد از فیلم تأثیرگذارش ربان سفید این بار با فیلم «عشق» از آن خود کرد.فیلمسازی که با فیلم هایش دنیای مدرن امروز را به چالشی بحث برانگیز می کشاند.او زاده ی آلمان و بزرگ شده ی اتریش است. یکی از نکات جالب توجه در مورد او، فیلمساز محبوب هانکه است که در مصاحبه با تایمز عباس کیارستمی را به عنوان محبوب ترین فیلمسازش معرفی کرده است و گفته:«کیارستمی با آثارش به مرزی از سادگی می رسد که دستیابی به آن واقعا سخت است».

همانطور که هانکه بر این اعتقاد است که هنر کارش ایجاد سوال است و نه جواب.فیلم های او هم به همین منوال در عین حال که چالشی را در ذهن مخاطبانش ایجاد می کند آنها را با سوال هایی مواجه می کند و جواب ها را به عهده ی مخاطبانش می گذارد تا پایان فیلمش تازه آغازی برای مخاطبان در پیدا کردن جواب ها باشد.

در اغلب فیلم های هانکه ما با نماها و پلان های ساکن و طولانی طرف هستیم که این مسئله هم مربوط به دعوت مخاطبان به فکر و تأمل در باب آن تصویری که در فیلم ارائه می دهد است که در دنیای سریع و خلاصه شده ی مدرن امروز که اجازه تأمل و فکر را به انسان نمی دهد هانکه با پلان های طولانی و درعین حال پرتنش مخاطبانش را دعوت به فکر می کند.

فیلم های هانکه از طرفی روایت هایی روانشناختی از رفتارها و روابط انسانی است که در تقابل در دنیای مدرن شکل می گیرد که اوج آن در فیلم درخشانش معلم پیانو قابل رویت است داستان زنی که معلم پیانو است و با شاگردش یک رابطه نامتعارف جنسی دارد و یاحتی در فیلم بازی های مضحک که مسائل روانشناختی و جامعه شناختی پررنگی در پس روابط انسان ها و شخصیت ها را به نمایش می گذارد.هانکه استاد نمایش حقایق میخکوب کننده است که اوج آن در فیلم پنهان شکل می گیرد که با یک غافلگیری و چرخش داستان و حقایق رو شده چنان سیلی می زند که سرخی اش تا مدت ها بر ذهن مخاطبان می ماند...

این بار هم نام هانکه با فیلم درگیرکننده ی دیگر با نام «عشق» و نخل طلایش بر سر زبان ها افتاده...فیلم عشق هم با توجه به گفته ها و نقدهایی که خواندم همان المان های فیلم های قبلیش را دارد ولی این بار گویی فضایی متفاوت را تجربه کرده است او راه تأثیرگذاری را می شناسد او می داند چگونه با روان مخاطبش بازی کند و همین بازی را به قدری زیبا و تأثیرگذار انجام دهد که در وجود و روح مخاطبش رسوخ کند و من بی صبرانه منتظر دیدن فیلم جدیدش با نام عشق هستم و مطمئنم با یک اثر درگیرکننده ی دیگر از یک فیلمساز خاص روبرو خواهم بود......

در مورد سیدنی لومت

به مناسبت درگذشت سیدنی لومت یکی از فیلمسازان تأثیرگذار سینمای امریکا

مرگ در یک بعد از ظهر سگی!

سیدنی لومت یکی از فیلمسازان تأثیرگذار سینمای آمریکا در نهم آوریل (بیستم فروردین) در سن  هشتاد و شش سالگی در خانه اش در منهتن درگذشت.سیدنی لومت آغاز کار حرفه ایش در سینما را با درام درخشان دوازده مرد خشمگین در سال 1957 شروع کرد که جزو معدود فیلم های کلاسیکی است که من به شدت آن را دوست دارم. این فیلم به نوعی یک فیلم مدرن در دوره کلاسیک است با بازی فوق العاده ی هنری فوندا و دیگر بازیگران این فیلم.سیدنی لومت استاد ساختن درام های دادگاهی است از همین دوازده مرد خشمگین گرفته تا فیلم های درخشان دیگرش مثل حکم و مرا گناهکار بدان. او علاقه زیادی به فضای دادگاه داشت.

 سیدنی لومت را می توان فیلمسازی دانست که توانست با لحن بی پروا و افشاگرانه ی فیلم هایش لحظه های دلچسب و فوق العاده ای را برای مخاطبانش رقم بزند.او صریح ترین و افشاگرانه ترین فیلم هایش را هم در دهه ی هفتاد میلادی که به نوعی دهه ی سینمای افشاگرانه در آمریکا بود ساخت.از فیلم به یادماندنی بعد از ظهر سگی با بازی درخشان ال پاچینو که ارزش چندین و چند بار تماشا را دارد تا فیلم های دیگرش نظیر سرپیکو باز هم با بازی فراموش نشدنی آل پاچینو که به مسائل پشت پرده ، زد و بندها و رشوه خواری های  پلیس آمریکا می پرداخت تا فیلم شبکه که مسائل پشت پرده تلویزیون و رسانه های آمریکا را هدف قرار داده بود و فیلم های دیگر.

سیدنی لومت فیلمسازی بود که تا آخرین لحظه های عمرش هم بیکار ننشست او آخرین فیلمش را که درسال 2007 به پایان رساند یعنی فیلم (پیش از آنکه شیطان بفهمد تو مرده ای) با بازی های جالب توجه فیلیپ سیمور هافمن و همچنین اتان هاوک، هشتاد و سه ساله بود که البته با توجه به ارزش هایی که داشت و جزو فیلم های محبوب من هم قرار دارد اما نتوانست توجه منتقدان را به خود جلب کند.اما همین که در سن 83 سالگی توانسته بود آخرین فیلمش را با همان طراوت و ظرافت فیلم های گذشته اش بسازد جای بسی تحسین دارد او در آخرین لحظه های عمرش هم فیلمساز پرتلاش،فعال و توانایی بود.سیدنی لومت عزیز دل سینما برای تو و برای خاطراتی که برایمان رقم زدی تنگ می شود...

درباره اورسن ولز

به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد در گذشت اورسن ولز

نابغه ای که اولین فیلمش بهترین فیلم تاریخ سینما شد

اورسن ولز که متولد 6مه 1915 بود در خانواده ای متمول بزرگ شد.او به عقیده ی بسیاری از منتقدین به دلیل خلاقیت و استعداد های بسیاری که داشت جزو بهترین هنرمندان قرن بیستم محسوب می شود.اورسن ولز که کش و قوس های فراوانی با استودیوهای فیلمسازی داشت بالاخره توانست در سن 25 سالگی و در سال 1941 اولین فیلم بلند خود یعنی «همشهری کین» را بسازد که در حال حاضر شاهکار تاریخ سینماست و هنوز هم در بسیاری از نظرسنجی هایی که از نشریات مختلف سینمایی جهان از مخاطبانشان انجام می گیرد خیلی ها اورسن ولز را بهترین کارگردان و فیلمش را بهترین فیلم تاریخ سینما می دانند.

فیلمی که در زمان خودش زیاد مورد توجه قرار نگرفت ولی ارزش آن بعد از گذر زمان بر منتقدین و مخاطبانش آشکار شد.فیلمی که با نوع روایتی متفاوت و نورپردازی های جالب توجه و زاویه های خاص دوربین هنوز که هنوز است برای مخاطبانش تازگی اش را حفظ کرده است.این فیلم در دهه60 و حتی امروز هم در بعضی از دانشکده های هنر و سینما تدریس می شود.این فیلم در آن زمان برنده جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی شد.ولی علیرغم کارگردانی و بازی متفاوت خود اورسن ولز در فیلمش همانطور که گفته شد توجهی به این فیلم نشد.

اما یکی از مسائلی را که می توان در مورد اورسن ولز بیان کرد این است که به نظر من اورسن ولز خیلی زود به این موفقیت چشمگیر رسید در حالی که 25 سال بیشتر نداشت و اینکه همشهری کین اولین فیلم او بود،توقع منتقدین را از او به شدت بالا برد و همه این مسائل دست به دست هم داد تا اورسن ولز نتواند آن موفقیتی را که در همشهری کین نصیبش شده بود را دوباره تکرار کند زیرا آثار بعدی اش ناخودآگاه با همشهری کین مقایسه می شد و از مسائل دیگری که او با آن دست به گریبان بود این بود که استودیوهای فیلمسازی به دلیل اینکه فیلم های او با شکست تجاری مواجه می شدند دیگر رغبتی به کار با او نداشته اند ولی با همه این تفاسیر فیلم های بعدی او هم فیلم های خوب و درخور اعتنایی نسبت به دیگر آثار فیلمسازان آن زمان بود.

از دیگر آثار اورسن ولز می توان به: غریبه(1946)،بانویی از شانگهای(1948)،آقای آرکادین(1955)،نشانی از شر(1958)، محاکمه(1963)،ناقوس های نیمه شب (1966)و ...اشاره کرد.اورسن ولز در روز دهم اکتبر 1985در شهر لس آنجلس در گذشت.وی با وجود اینکه در زمان خود کمتر مورد توجه قرار گرفت اما امروزه یکی از کسانی است که از لحاظ بصری سینما بسیار مورد تحسین است.

سینمای آیزنشتاین

سینمای آیزنشتاین

 

 "برای شناخت سینما ابتدا باید آیزنشتاین را شناخت"        مارتين اسكورسيزي (فيلمساز)

" اگر کسی بخواهد از روی اولیس فیلم بسازد ، بی شک تنها آیزنشتاین خواهد بود"   جيمزجويس(نويسنده)                

" انقلاب کمونیستی شوروی هیچ چیز هم اگر برای ما نداشته باشد ، یک چیز دارد ، یک چیز بسیار مهم ، سرگئی آیزنشتاین."                                         كن لوچ (فيلمساز)

 

سرگئی میخالویچ آیزنشتاین، فیلمساز بزرگی که سینما مدیون اوست، در ۹ اکتبر ۱۸۹۸ در شهر ریگا لاتویا به دنیا آمد، در خانواده ای یهودی. اما سرنوشت سرگئی را به سمتی دیگر برد، در ۱۷ اکتبر سال ۱۹۱۷ همراه با مردم روسیه دست به قیام بزرگ کمونیستی زد، پس از آن او توسط پدرش از خانواده طرد شد، وی در هنگام انقلاب نوزده سال بیشتر نداشت و دانشجوی رشته مهندسی بود. پس از آن خانواده اش از هم پاشید و تبعید شدند، اما سرگئی در پتروگراد ماند. او برای تطبیق خود با جامعه و انقلاب کمونیستی پس از ۱۹ سال زندگی در یک محیط یهودی، خود و تفکراتش را در خدمت آرمان های انسان دوستانه مارکسیستی قرار داد. آیزنشتاین طی ده سال بعد ابتدا در تئاتر و سپس در سینما به شهرتی جهانی رسید. او پس از ملاقات با یکی از دوستان دوره ی کودکی خود به عنوان نقاش صحنه و طراح دکور در تئاتر پرولتکالت مسکو مشغول کار شد. در همان زمان تئاتر را مکانی مناسب برای تبلیغات سیاسی یافت و به کمک استادش وزولود مه یرهولد هنرپیشه و کارگردان تئاترهای سیاسی زیادی را بر روی صحنه برد، نخستین کار تئاتری اش را در سال ۱۹۲۳ به روی صحنه برد. پس از مدتی آیزنشتاین از زیر سلطه میرهولد خارج شد و به شدت به تئاتر های ژاپنی (کابوکی) علاقه مند شد و چند تئاتر را در همین سبک به صحنه برد. بعد از انقلاب اکتبر سینمای شوروی با بلاتکلیفی روبرو بود، اما سخنان لنین بزرگ همه را از بلاتکلیفی در آورد: "سینما در بین همهٔ هنرها و رسانه‌ها برای ما و بقیهٔ هنرها برای دیگران!. ما از سینما خیلی استفاده خواهیم کرد." و بدین ترتیب بود که از زیر این انقلاب و این رهبر بزرگ بزرگترین فیلمسازان تاریخ سینما در آمدند، تنها نگاهی به نامهای لف کولشوف، پودوفکین، ژیگا ورتوف ، گریگوری کوزینتسف و آیزنشتاین این سخن را تائید می کند.سرگئي آيزنشتاين به عنوان يكي از معروف‌ترين فيلمسازان شوروي سينما را به عنوان ابزاري براي بيان و بازنمايي مبارزات انقلابي مي‌ديد و براين باور بود كه يك كشور انقلابي بايد صاحب فرهنگ انقلابي باشد تا عامه مردم بتوانند از طريق اين فرهنگ آگاهي كسب كنند. 

 آیزنشتاین اولین فیلم خود را (اعتصاب) در سال ۱۹۲۴ ساخت، وی در آن زمان ۲۶ ساله بود. این نمایش ترسناک و تحریک آمیز حداکثر تشدید انعکاس های مهاجمانه ی   اعتراض اجتماعی روسیه بود. نماد پردازی های قوی، موزیک تاثیر گذار و تدوین ضربه ای، فیلمی تکان دهنده را به وجود آورد که نوید یک نابغه سینما را می داد.

چيزي که ما به عنوانِ سينماي انقلابي در ذهن داريم، آناليزي از فيلم اعتصاب است. جمعيّت زيادي که گرد هم آمده اند و معترض هستند. شخصي بر شانه ي دو نفر نشسته و شعارهاي انقلابي مي دهد، همگان را همصداي خود مي کند. و ناگهان پتانسيل اين جمعيّت آزاد مي شود. سنگ ها به شيشه ها مي خورند و تبر ها به ريشه. دريغا که ريشه تناور عميق است و شيشه بسيار.

 ويژگيِ ديگر اين فيلم، استقاده ي بسيار به جا و زيبا از صحنه هاي مستند است. درياي درخشان، بندرگاه هاي قديمي، جمعيّت جوشان، نماهاي صميمي. اين همان نورئاليسمي است که بر سر زبان ها افتاد. آيزنشتاين، بنيان گذارش بود. رابر برسون در فرانسه پيروي اش کرد و کن لوچ در انگلستان گسترشش داد.

ادامه نوشته