جشنواره فیلم کن

به مناسبت آغاز برگزاری شصت و سومین دوره جشنواره فیلم کن

با توجه به اینکه جشنواره فیلم کن بعد از مراسم اسکار یکی از مهم ترین و معتبرترین جشنواره های سینمایی به شمار می رود و اینکه عباس کیارستمی یکی از فیلمسازان شاخص ایران هم با فیلم جدیدش به نام کپی برابر اصل در بخش مسابقه ی جشنواره فیلم کن حضور دارد و اهمیت این جشنواره را برای ما دوچندان می کند در نتیجه تصمیم گرفتم مطلبی را در خصوص تاریخچه ی جشنواره ی کن که از (12 می) 22 اردیبهشت آغاز شده و تا(22می) 2 خرداد ادامه خواهد داشت ارائه دهم.البته در مطالب بعدی بیشتر به سینمای خاص کیارستمی خواهم پرداخت.لازم به ذکر است که به دلیل طولانی بودن این تاریخچه در نتیجه به بخشی از این تاریخچه اشاره می شود که بیشتر برای آشنایی مخاطبان وبلاگ با این جشنواره است. منبع مطلبی که در ادامه می خوانید از بانی فیلم است.

تاریخچه ی شصت و سه ساله کن

جشنواره بین المللی فیلم کن به عنوان مهم ترین رویداد سینمایی و هنری جهان در شهری کوچک در جنوب فرانسه برگزار می شود و پیدایش این جشنواره خود داستانی جذاب است.جشنواره ونیز از سال 1932 آغاز و مرکز توجه سینماگران و سینمادوستان شد،اما زمانه و دوران استیلای فاشیسم در ایتالیا بود.در سال 1938 و در اوج فاشیسم موسولینی،مسئولان جشنواره ونیز برخلاف نظر تماشاگران و حتی هیئت داوری،فیلم ضدجنگ «توهم بزرگ» ژان رنوار را نادیده گرفته و جایزه ی بزرگ جشنواره رابه طور مشترک به دوفیلم از آلمان و ایتالیا اعطا کردند.این اتفاق حتی منجر به استعفای اعضای انگلیسی و آمریکایی هیأت داوران شد،اما مسئولین فرهنگی دولت موسولینی تاب اعطای جایزه به توهم بزرگ را که بنا به گفته ی گوبلز،«دشمن سینمایی درجه یک» لقب گرفته بود را نداشتند.این حرکت ونیز موجب تولد جشنواره کن شد و گروهی از سینماگران و منتقدین فرانسوی،دولت آن کشور را تحت فشار برپایی یک جشنواره فیلم قرار دادند که در رأس آنان فیلیپ ارلانژه،روبر فاورله بره(که تا سال ها مدیریت جشنواره کن را به عهده داشت) و لویی لومیر این حرکت را راهبری می کردند.سرانجام دولت فرانسه به برپایی جشنواره رأی موافق داد و بر سر مکان برگزاری بحث های مختلفی درگرفت که نهایتا بین دو شهر بیاریتز در ساحل اقیانوس اطلس و کن در دریای مدیترانه،شهرکن انتخاب شد و دلیل ناگفته ی این انتخاب نه به آب و هوا و طبیعت منطقه که موافقت مقامات شهرداری کن برای ساخت محلی خاص جشنواره بود.اولین دوره ی جشنواره بین المللی فیلم در روز اول سپتامبر 1939 آغاز شد و دلیل انتخاب این زمان،استدلال مسئولین شهر برای طولانی کردن فصل توریستی برای دوهفته بیشتر درابتدای فصل پاییز بود. اما جشنواره کن تنها روز افتتاحیه خود را دید چرا که در روز دوم سپتامبر و آغاز جنگ جهانی دوم،جشنواره به مدت هفت سال تعطیل شد.در روز 20 سپتامبر 1946،اولین دوره ی واقعی جشنواره ی کن بار دیگر در همان شهر و بنابر قول همچنان باقی مانده مقامات شهر برای ساخت کاخ جشنواره و با حمایت دو وزارت امور خارجه و آموزش و پرورش فرانسه برگزار شد.

لویی لومیر 82 ساله ریاست هیأت داوران را برعهده گرفت و جشنواره 11 فیلم را شایسته ی دریافت جایزه بزرگ جشنواره دانست. از سال بعد مرکز ملی سینما ی فرانسه عهده دار هماهنگی انتخاب فیلم شد و در آن دوران فیلم های ارائه شده به نمایش گذاشته می شد.علی رغم مشکلات مالی که حتی مانع برگزاری جشنواره در سال 1950 شد،مقامات کن به قول خود عمل کرده و کاخ کراوزت از سال 1952 محل برگزاری جشنواره شد و این مکان هم اکنون محل هتل نوگاهیلتون کن است که بخش پانزده روز کارگردانان در آن برگزار می شود.زمان برگزاری جشنواره در دهه پنجاه به فصل بهار تغییر پیدا کرد که دلیل آن در رقابت با جشنواره های برلین و ونیز و دریافت فیلم های مطرح سینمای جهان و نیز به دلیل فصل توریستی ارزیابی شد.در سال 1954،سوزان لازون جواهر ساز پاریسی پیشنهاد استفاده از برگ نخل را که دیگر سمبل شهر و جشنواره شده بود را به عنوان جایزه داد که با طرحی از ژان کوکتو، جایزه نخل طلا جایگزین جایزه بزرگ جشنواره از سال 1955 شد و البته جایزه نخل طلای فعلی کن با طرحی از کارولین شوفل- گروزی مدیر شوپارد از سال 1997 به برندگان اول جشنواره اعطا می شود.جشنواره کن از ابتدا محل جولان ستاره ها و نام های بزرگ هنر سینما بود و حتی تماشاگران جشنواره نیز عمدتا جهت دیدار این ستارگان و حضور در میهمانی های پر زرق و برق جشنواره در هتل ها و ویلاها به کن سفر می کردند،اما به تدریج صنعت سینما،وجه اقتصادی خود را نیز بر جشنواره تحمیل کرد و در سال 1959 با حضور ده شرکت کننده و برپایی یک پرده کن بر پشت بام کاخ جشنواره،اولین بازار فیلم کن نیز شکل گرفت و از سال 1961 این بازار بخش رسمی از جشنواره بین المللی فیلم کن شد و............

جشنواره کن اکنون با بودجه 20 میلیون یورویی خود که نیمی از وزارت فرهنگ و نیمی دیگر از طرف شهر کن تأمین می شود، هرساله حدود 2000 فیلم بلند سینمایی را از 100 کشور جهان جهت گزینش مورد بازبینی قرار می دهد.این رویداد،تقویم تولید فیلم در کشورهای مختلف را تغییر داده به گونه ای که تهیه کنندگان آثار خود را همواره برای ارائه به هیأت انتخاب جشنواره کن آماده می کنند.حضور یک فیلم درجشنواره کن ،سرنوشت اقتصادی آن را تغییر داده و در دروازه های موفقیت فرهنگی و تجاری را به روی آن باز می کند.کن هفتادهزار نفری هرساله و در زمان جشنواره و بنا به آماری غیر رسمی میزبان بیش از پنجاه هزار میهمان است که حداقل نیمی از آنان را دست اندرکاران حرفه ای سینما و نمایندگان رسانه های جمعی تشکیل می دهند.تنها در بازار فیلم کن بیش از دوهزار شرکت و عرضه کننده و پخش کننده ی فیلم حضور دارند.

شرح یک اتفاق

جایی که پر از آدم های روشن بود!!!

دو سه روز پیش بود که به دیدن فیلم هفت دقیقه تا پاییز به کارگردانی علیرضا امینی، جوان با استعداد سینمای کشور رفتم.این فیلم با بازی هدیه تهرانی،حامد بهداد،محسن طنابنده و خاطره اسدی تهیه شده که هنوز اکران عمومی نشده است و طبق شنیده ها یک ماه دیگر به اکران عمومی گذاشته می شود و چون هنوز اکران نشده است و من در یک اکران تقریبا خصوصی این فیلم را دیدم به همین دلیل زیاد در موردش صحبت نمی کنم و بیشتر به شرح کوتاه اتفاقات در قبل و بعد از دیدن این فیلم می پردازم و وقتی که فیلم به اکران عمومی برسد به طور مفصل نوشته ای را در موردش می نویسم.من که در جشنواره فیلم فجر به دلایلی موفق به دیدن این فیلم نشده بودم.خوشبختانه توانستم در اکران تقریبا خصوصی این  فیلم حاضر شوم و این فیلم خیلی خوب و با کیفیت را تماشا کنم.یادم می آید که در زمان برگزاری جشنواره فیلم فجر وقتی که این فیلم برای منتقدین و خبرنگاران اکران شد روی خروجی سایت جشنواره نوشته شد: فیلم هفت دقیقه تا پائیز اشک منتقدان را درآورد! و مسلما فیلمی که اشک منتقدی را درآورد حتما از کیفیت خوبی برخوردار است.....

با همه ی این تفاسیر از نحوه ی ورود به سالن سینما و جمعیت زیاد و فریادها در اثر فشار زیاد جمعیت و از طرفی تأخیر نمایش فیلم و آمدن حامد بهداد و علیرضا امینی در میان انبوه جمعیت و اعتراض های علاقمندان به سینما در اثر له شدن و به اصطلاح ساندویچ شدن من و دیگر دوستان در بین جمعیت و وقوع این اتقاقات در یک فضای فرهنگی که خود جای بحث دارد و ... که بگذریم.ولی همه ی این خستگی ها و فشارهایی که در زمان ورود به سالن سینما بود با دیدن فیلم از تنم به در رفت. به ویژه بازی بسیار خوب و تآثیرگذار بازیگران فیلم از جمله هدیه تهرانی،حامدبهداد با بازی خاص خودش و محسن طنابنده که به نظرم فوق العاده بازی کرد و یک کارگردانی حساب شده.....وقتی که فیلم با آن فضای خاصش تمام شد،نوبت به نقد و بررسی با حضور علیرضا امینی و حامدبهداد و سید جمال ساداتیان رسید.و با توجه به شناختی که از شخصیت خاص حامد بهداد داشتم،از نزدیک صحبت کردن با او بسیار جذاب و صحبت هایش در زمان نقد و بررسی بسیار آموزنده و در عین حال جالب بود.

به هرحال نمایش فیلم تمام شد و چراغ ها روشن شد و نقد و بررسی آن به اتمام رسید و بعد از خسته نباشید گفتن به علیرضا امینی و حامد بهداد،وقتی که از سالن سینما بیرون می آمدم.تازه متوجه شلوغی سالن سینما شدم به طوری که به دلیل کمبود جا برخی حتی روی پله های سالن نشسته بودند و برخی ایستاده بودند و برخی هم بیرون سالن بودند و نتوانسته بودند وارد شوند،خوشحال شدم چون فهمیدم هنوز هم این فیلم های به اصطلاح فرهنگی یا مخاطب خاص یا با کیفیت یا تلخ و هر اسم دیگری که بتوان روی آن گذاشت طرفداران خاص خودش را دارد تا جایی که حتی حاضرند برای دیدن این فیلم ها بر روی زمین بنشینند و باعث تأسف است که انقدر فیلم خوب در این سینما کم است که برای دیدن یک فیلم خوب، مخاطبان و علاقمندان به سینما حاضرند اینگونه و با این وضعیت این فیلم های کم پیدا در سینما را ببینند و با توجه به اینکه این جمعیت را در اکران های خصوصی فیلم های خیلی خوب دیگر مثل فیلم درباره الی و هیچ هم دیده بودم بر آن شدم تا نوشته ای را در این مورد بنویسم.......در هر صورت امیدوارم در سینمای ما اصغر فرهادی ها،عبدالرضا کاهانی ها،علیرضا امینی ها و... همچنان محکم و با قدرت حضور داشته باشند و مخاطبان سینمای ما هم آگاه تر از قبل شوند و فیلم های با کیفیت را از بی کیفیت تشخیص دهند تا سینمای ما از دست این کمدی های درجه چندم و مبتذل نجات پیدا کند به قول ساداتیان تهیه کننده ی این فیلم: ماهی با آب زنده است و سینما با مخاطبش. پس به امید روشن شدن آدم های خاموش و پیوستنشان به آدم های روشن !

فیلم های محبوب سینمای جهان

فیلم های محبوب سینمای جهان(2)

دومین فیلم

فیلم روزی روزگاری در آمریکا... به کارگردانی سرجیو لئونه

یک گنگستر تنها ، یک عشق ناکام و فرورفتن در نئشگی

اگر بخواهم در مورد این فیلم (که نزدیک به 3 ساعت و 45 دقیقه است) بنویسم و تمام مطالبش را پوشش دهم مسلما چندین صفحه را باید به این فیلم اختصاص داد که این خارج از حوصله ی یک مخاطب وبلاگ است به همین دلیل همچون فیلم قبلی این بخش وبلاگ (سینما پارادیزو) بیشتر به کلیات این فیلم می پردازم با اینکه زمان فیلم بسیار طولانی است ولی هرگز شما احساس خستگی نمی کنید و این به خاطر یک روایت خوب و سنجیده از سوی سرجیو لئونه ی فقید است......این فیلم در مورد زندگی 4 گنگستر است که از زمان کودکی و نوجوانی آنها که در سال های بحران اقتصادی 1930 آمریکا است که تا دوران پیری آنها با محوریت یکی از آن گنگسترها به نام نورز(رابرت دنیرو) برای مخاطب روایت می شود.

 

نورز بعد از مدت ها به زادگاهش برگشته و گرد سفید پیری هم بر روی موهایش و چین و چروک هایی را در صورتش می توان مشاهده کرد.یکی از سکانس هایی که خیلی به آن علاقمند هستم لحظه ای است که نورز برای تداعی خاطره، به محل زندگی دختر مورد علاقه اش یعنی دبرا در دوران کودکی و نوجوانی می رود و در آنجا با یک فلش بک نرم و زیبا به دوران نوجوانی نورز پرتاب می شویم که در حال مخفیانه دیدن رقص دبرا از سوراخ دیوار است.دبرایی که بعدها به دلیل علاقه به بازیگری و هالیوود نورز را ترک کرد و او را در عشقش ناکام گذاشت و بعدها به دلیل قدرت سیاسی مکسی که دوست نورز بود مکسی با او ارتباط برقرار کرد و دبرا از او بچه دار شد. یکی دیگر از سکانس های به یادماندنی لحظه ای است که نورز و مکسی که یکی از باندهای خلافکار را از همان دوران نوجوانی تشکیل داده اند به همراه بقیه ی اعضای گروه با لباس های شیک و بعد از به دست آوردن مقداری پول،خوشحال در حال قدم زدن در خیابان هستند.که یکی با تفنگ به سوی آنها شلیک می کند و از میان آنها پسربچه ای به اسم دومینیک که کم سن و سال تر از همه است کشته می شود این سکانس با فضاسازی و اسلوموشن کردن تصویر فوق العاده از کار درآمده.و دیگر سکانس بسیار تأثیرگذار و حساب شده ی کار سکانس گفتگوی نورز و مکسی بعد از حدود 15سال که همدیگر را می بینند در خانه ی مجلل مکسی است که صاحب قدرت سیاسی شده است بسیار جذاب درآمده است.با همه ی این تفاسیر به نظر من حسن دیگر فیلم شروع و افتتاحیه ی خوب فیلم است که با تمهیدی استادانه و با یک صدای تلفن مقطع های زمانی پراکنده ی فیلم را به هم متصل می کند و همه ی اینها با یک دکوپاژ و میزانسن عالی یک افتتاحیه ی جذاب و دیدنی را پیش روی ما می گذارد و سکانس آخرفیلم که در آن نورز به کافه ی چینی ها برای مصرف موادمخدر می رود تا این درد جدایی،تنها ماندن و چیزهای دیگری را که ناراحتش می کند از ذهن  خسته و درمانده اش بیرون ببرد و خود را به نعشگی و یک خوشی افیونی بسپارد....

به هر حال سرجیو لئونه با این فیلم مروری اجمالی به تاریخ آمریکا از زمان بحران اقتصادی دهه ی 30 تا زمان رفع ممنوعیت مشروبات الکلی را انجام داد و به نظرم فیلم قابل قبول و دوست داشتنی ای درآمده است. اگر فیلم را ندیدید به احتمال زیاد با این توضیحات کمی سردرگم شدید ولی به هر حال همانطور که گفتم بیشتر به طور کلی به این فیلم پرداخته شد و اگر می خواستم خیلی جزئی به این فیلم بپردازم مسلما صفحه ها ادامه پیدا می کرد و درسینمای پرجزئیات لئونه و این مدت زمان طولانی فیلم، کلی نوشتن بسیار سخت است.

به ياد هنرمنداني كه با تازگي از ميان ما رفته اند

به یاد هنرمندانی که به تازگی از میان ما رفته اند

باز هم مرگ... این حقیقت تکراری؛ بهار امسال همچون پائیز پارسال!

بهار امسال هم  چون پائیز پارسال برای سینماگران و سینمادوستان بسیار تلخ گذشته است،کسانی از میان ما رخت بربسته اند که دیگر کسی آنها را یادشان نبود.حمیده خیرآبادی،کیومرث ملک مطیعی،رضا کرم رضایی، نعمت حقیقی و.......این مرگ این حقیقت تکراری، گاهی اوقات هم باعث می شود کسانی که در یادمان نیستند به یادمان بیایند،حتی اگر شده برای یک لحظه! باز هم حرفهای تکراری برای یک حقیقت تکراری.....باز هم گله از مسئولین برای اینکه گویی پیشکسوتی در هنر یا در حوزه های دیگر وجود خارجی ندارد و گلایه ها و گلایه ها......!

دلم تنگ می شود برایت ای مادر سینمای ایران.....حمیده خیرآبادی عزیز..... با آن صدای دلنشین و با آن لبخندهای زیبایت.... و ای مرد همیشه عصبانی که عصبانیتت برخلاف خیلی از آدمها دوست داشتنی بود... کیومرث ملک مطیعی عزیز، و تو رضا کرم رضایی دوست داشتنی و استاد بزرگوار نعمت حقیقی استاد بلامنازع تصویربرداری و بهترین ثبت کننده ی لحظه های سیاه و سفید چگونه شما را از یاد می برند......چه کسانی؟....خوب مسئولین ، مردم...مگر می توان شما را فراموش کرد ولی هیچ غیرممکنی وجود ندارد، شاید در پس زندگی های روزمره و گرفتاری هایشان.....همانطور که در وقت زنده بودنتان فراموش شده بودید.... تنها بودید ....و به راستی که انسان تنها به دنیا می آید و تنها می میرد....آری فراموش کردن از به یاد آوردن آسان تر است!

چقدر باید نوشت و گفت تا که یادمان نرود این پیشکسوتان را....در حال حاضر هم مهین شهابی یکی از بازیگران خوب سینما و تئاتر در بستر بیماری است....و چه بهاری شده است امسال!وقتی که استاد نعمت حقیقی دار فانی را وداع گفت یکی از سینماگران جمله ی زیبایی گفت:خداوند نعمت های حقیقی اش را به پیش خود می برد و به راستی که هنرمندان نعمت های حقیقی هستند....اگر دقت کنیم می بینیم که بیشتر هنرمندان ما در فصل بهار و پاییز شال و کلاه کرده اند و رفته اند،در این دوفصلی که باران می بارد..........و چقدر زیباست و در عین حال تلخ...در شگفت بودم که چرا بهار امسال برخلاف بهار سال های پیش بارانی تر است و حال دلیلش را فهمیدم...... به راستی که آنها در وقت مرگ هم هنری و یا به نوعی سینمایی می میرند...

آل پاچينو

به مناسبت سالروز تولد آل پاچینو در 25 آوریل

مرد همیشه دوست داشتنی هالیوود

در 25 آوریل سال 1940 کسی چشم به جهان گشود که آینده اش با سینما گره خورده بود.آل پاچینو کسی که با ورودش به سینما دریچه ای تازه را در عرصه ی بازیگری گشود.سال 1969 وارد سینما شد در دو فیلم اولش هنوز آن آل پاچینویی که همه ی سینمادوستان می شناسند نبود تا اینکه با فیلم فرانسیس فورد کاپولای فقید یعنی پدر خوانده، هنر بی اندازه ی خودش را به رخ مخاطبان سینما کشید.در نقش مایکل کورلئونه طوری هنر نمایی کرد که همگان سر تعظیم برایش فرود آوردند و از این فیلم به بعد بود که آل پاچینو با آن صدای جذاب و نگاه گیرایش محبوب سینمادوستان شد.من در این نوشته به خلاصه ای از فعالیت های این نابغه بازیگری در سینما می پردازم.پاچینو در فیلم های زیادی ایفای نقش کرده که همه ی آنها فیلم های شاخصی هستند که از میان همه ی فیلم های او فقط به برخی از آثارش اشاره می کنم.

هیچ وقت بازی او را در فیلم سر پیکو(سیدنی لومت) فراموش نمی کنم،میمیک چهره اش با ریش هایی که در این فیلم گذاشته بود چهره ی پلیس متفاوتی را بازی کرد که دست به افشاگری فساد همکارانش می زند.در فیلم بعد ازظهر سگی(سیدنی لومت) هم طغیان و عصبانیتش مثال زدنی بود.او در اکثر فیلم هایش نامزد جایزه ی اسکار بود که فقط در فیلم بوی خوش زن این جایزه نصیبش شد.پاچینو در این فیلم یک پاچینوی تمام عیار بود کسی که درصد بالایی از بازیش بر عهده ی چشمان عمیق و گیرایش است در این فیلم نابیناست و آن سکانس هایی که پاچینو در عین حال که نابیناست ولی رانندگی می کند یکی از سکانس هایی است که بازی آل پاچینو آن را ماندگار و جذاب می کند دیگر سکانس فیلم بوی خوش زن که مو بر تن آدم سیخ می کند سکانسی است که او با اینکه چشمانش نمی بینند و نابیناست با دختری در یک رستوران مجلل تانگو می رقصد و لحظات فوق العاده ای را رقم می زند.

هنوز هم آن سکانس فوق العاده ی گفتگوی آل پاچینو و رابرت دونیرو در رستوران فیلم مخمصه به کارگردانی مایکل مان با تمام دیالوگ هایش در یادم مانده است،پاچینو که در این فیلم با دیگر غول بازیگری یعنی رابرت دونیرو هم بازی بود.آن عکس العمل ها،نحوه ی گفتن دیالوگ ها و ...طوری در آن سکانس با رابرت دونیرو گفتگو می کرد که به گواه خیلی ازمنتقدین و سینمادوستان بهترین سکانس تاریخ سینما را در این فیلم ثبت کرد. او نابغه ی بازیگری است...او در دیگر فیلم به یادماندنی سینما یعنی بی خوابی چنان بازی کرد که من هروقت که بی خواب می شوم به یاد چهره ی خسته و چشمان خواب آلود او درفیلم بی خوابی می افتم.آری همه ی عکس العمل های پاچینو با زندگی دوستدارانش تنیده شده است.

آل پاچینو برخلاف همکاران خودش هنوز ازدواج نکرده و مجرد است و تنهاست و شاید یکی از مسائلی که او را در کارش شاخص و جذاب کرده همین تنهایی او باشد،او به دلیل اخلاق خوب و ارتباطات خوبی که با دیگران دارد در بین مطبوعاتی ها و منتقدین هم دارای محبوبیت است،آری او مرد تنهای دوست داشتنی هالیوود است.....

افزايش قيمت بليط سينماها

گران شدن بلیط سینماها

افزایش مخاطب یا افزایش فروش؟!

از اول عید امسال که قیمت بلیط سینماها افزایش پیدا کرد.طبق آماری که از اکران نوروزی به دست آمد این افزایش قیمت یکی از دلایل کاهش مخاطبان سینما در اکران نوروزی در محافل سینمایی عنوان شد.و حال بحث های مختلفی در این رابطه مطرح می شود که برخی موافق افزایش قیمت هستند که مسلما سینماداران یکی از این موافقین هستند و برخی مخالف افزایش قیمت که شامل برخی تهیه کنندگان و ... است.در اینکه فروش فیلم ها در اکران نوروزی امسال در قیاس با اکران نوروزی سال پیش با توجه به افزایش قیمت، افت فروش پیدا کرده شکی نیست و نمی توان این موضوع را انکار کرد.

از جهتی می توان این افزایش قیمت بلیط ها را برای دانشجویان که جزو مخاطبان سینما به ویژه سینمای اصطلاحا فرهنگی هستند مانعی برای رفتن به سینما عنوان کرد و این موضوع را می توان سه شنبه ها که بلیط سینماها نیم بها است و همین نیم بها بودن باعث افزایش مخاطب در سالن سینماها شده را مشاهده کرد که بیشتر این افراد را دانشجویان و افراد طبقات متوسط و پایین جامعه تشکیل می دهند. از جهتی عده ای معتقدند که فیلم های امسال با افزایش فروش روبرو بودند و در جواب آنها باید گفت بله فیلم ها افزایش فروش داشتند ولی افزایش مخاطب نداشتند زیرا این افزایش فروش به دلیل گران شدن بلیط سینماها است نه افزایش مخاطب!

با همه ی این مسائل به نظر من اگر هم قرار بود بلیط سینماها اینچنین با افزایش قیمت روبرو شود باید با برنامه ریزی مدون و حساب شده این کار صورت می گرفت.نه اینگونه بدون هیچ کار کارشناسی.در ضمن به نظر من این افزایش قیمت مسلما باعث کاهش مخاطبان سینما خواهد شد زیرا  فیلم های سینمای ما هم ارزش اینگونه گران شدن بلیط سینما را ندارد و وقتی فیلم های ما هنوز به آن کیفیت لازم نرسیده و هنوز سالن های ما تجهیزات لازم را در خود ندارند این افزایش قیمت باعث کاهش مخاطبان سینمای ایران خواهد شد.

یادداشتی بر فیلم استخوانهای دوست داشتنی

سینمای جهان                                                                                               سینمای جهان

یادداشتی بر فیلم استخوان های دوست داشتنی (محصول سال۲۰۰۹)

فیلمی از پیتر جکسون

مجازات قاتل توسط قندیل معرفت!!!

حدود یک ماه پیش که این فیلم را دیدم در صدد فرصتی بودم تا در مورد این فیلم مطلبی را بنویسم که این فرصت به وجود آمد. یکی از دلایلی که من به دیدن این فیلم ترغیب شدم به دلیل حضور پیتر جکسون به عنوان کارگردان کار بود که فیلم هایی چون ارباب حلقه ها و کینگ کنگ را ساخته بود.اما دیدن فیلم استخوان های دوست داشتنی تجربه بسیار خوب و دل انگیزی بود منظورم این نیست که فیلم فوق العاده ای است ولی به نظر من برای یک بار دیدن می ارزد.

این فیلم که براساس رمان پرفروش سال 2002 به همین نام نوشته ی آلیس سبالد ساخته شده است توسط پیتر جکسون تبدیل به فیلمی دوست داشتنی و زیبا شده است.یکی از نقاط قوت کار را می توان فیلمنامه ی این فیلم دانست که از زبان یک مقتول یعنی یک دختر 14 ساله به نام سوزی سالومون شروع می شود و همین توضیح و تشریح رویدادها توسط کسی که به قتل رسیده است خود مبنی بر متفاوت بودن فیلم است.شخصیت سوزی سالومون(سایروس رونان) دختری 14 ساله که در مسیر برگشت از مدرسه توسط همسایه اش جورج هاروی با بازی فوق العاده ی استنلی توچی مورد تجاوز قرار می گیرد و به قتل می رسد و او حالا در دنیای پس از مرگ به دنبال این است که قاتلش شناسایی شود.

این فیلم به زیبایی دنیای بعد از مرگ را که سوزی سالومون هم با آن چشمان آبی رنگ و معصومانه اش،یکی از ساکنین آنجاست به خوبی نشان می دهد.یادم می آید پیتر جکسون در یکی از مصاحبه هایش گفته بود این فیلم را برای تمام کسانی ساخته ام که عزیزترین افراد خانواده شان را از دست داده اند و نمی توانند این مسئله را برای  خود حل کنند این فیلم می خواهد بگوید زندگی هنوز هم ادامه دارد.این رفت و برگشت هایی هم که در طول فیلم از دنیای واقعی به دنیای بعد از مرگ می بینیم خیلی خوب از کار درآمده.بازی زیبای استنلی توچی و همچنین کم دیالوگ بودن او برایمان یک قاتل سادیستیک را به نمایش می گذارد.سوزان ساراندون هم به عنوان مادربزرگ سوزی سالومون یک بازی متفاوت و خوب را ارائه می کند.

سوزی سالومون پدر(مارک والبرگ) و مادرش(ریچل وایز) را می بیند،ضجه هایشان را می شنود و چه سخت است که همه ی این مسائل را می بیند و کاری از دستش برنمی آید. وهمه ی این لحظات در بازی دوست داشتنی سایروس رونان در نقش سوزی سالومون شکل می گیرد.همسایه ی او یعنی قاتل او بعد از کشتن سوزی جسدش را در یک گاوصندوق در زیرزمین خانه اش پنهان می کند و در آخر در یک سکانس فراموش نشدنی وقتی جورج هاروی می خواهد این گاوصندوق را که حاوی جسد سوزی است در گودال آشغالها بیاندازد پیتر جکسون به خوبی با اسلو موشن کردن آن سکانس، لحظات تکان دهنده ای را رقم می زند.و افتادن این گاوصندوق در آن گودال مصادف است با رفتن سوزی سالومون به مکان اصلی اش یعنی بهشت.و در سکانس آخر وقتی که جورج هاروی فرار کرده و در جاده دختری را تنها می بیند و می خواهد اعمال سادیستیکش را بر روی او هم انجام دهد.قندیل تقدیر یا قندیل معرفت و یا هر اسم دیگری که می توان بر روی آن گذاشت به سرش اصابت می کند و او تعادلش به هم می خورد و از ارتفاع بلندی پرت می شود. . و این است که در هر صورت نیروی شر در هرفیلمی مغلوب است...