فیلم های محبوب سینمای جهان(9)
فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک(Eternal sunshine of the spotless mind)
فیلمی از میشل گوندری ( محصول 2004)
احساسات فناناپذیرند!

این فیلم از ذهن فیلمنامه نویس خلاق و متفاوت سینمای آمریکا یعنی چارلی کافمن تراوش کرده و با کارگردانی خاص میشل گوندری تبدیل به یک فیلم فراموش نشدنی شده است...
این فیلم از آن دسته فیلم هایی است که نه تنها برای نخستین بار دیدنش شما را به اوج لذت می رساند بلکه با تجربه دوباره دیدنش هم می توانید این لذت را دوبرابر کنید...
این فیلم داستان آدم هایی است که می خواهند خاطرات عاشقانه یا دوست داشتن هایی که به سرانجام نرسیده و موجب آزارشان می شود را از ذهنشان پاک کنند و این کار را توسط کلینیکی که کارش پاک کردن این نوع خاطرات از ذهن است انجام می دهند...
و همین فیلمنامه ی متفاوت و خلاقانه باعث خلق شخصیت های فراموش نشدنی و عجیبی به نام جوئل(جیم کری) و کلمنتاین(کیت وینسلت) می شود و بستری فراهم می آورد برای تحلیل و به چالش کشیدن روابط انسانی....
این فیلم از روایت غیرخطی تبعیت می کند یعنی به صورت خطی و پشت سرهم اتفاقات پیش نمی روند و همین شاید باعث شود مخاطب  تا اواسط فیلم همه چیز برایش گنگ و مبهم باشد اما فیلم به قدری خوب روایت می شود و از جزئیات به خوبی استفاده می کند که در ادامه مخاطب را به طرز شگفت انگیزی با خود همراه می کند و این از ویژگی های  خاص فیلمنامه ی پیچیده و در عین حال ساده ی چارلی کافمن و کارگردانی میشل گوندری است...
جوئل می خواهد خاطراتی که از کلمنتاین دارد را پاک کند چون خاطراتش با کلمنتاین و رابطه ی از هم پاشیده شان او را ازار می دهد...به آن کلینیک حذف خاطرات می رود و می داند که کلمنتاین هم قبل از او به آن کلینیک رفته است...
عملیات انجام می شود و غافل از اینکه احساسات فناناپذیرند...علم تا هرچقدر هم که پیشرفت کند نمی تواند احساسات  را از انسان بگیرد و عقل با احساس زنده است و احساس اساس زندگی بشر است...
آن سکانس های بی نظیری که جوئل در حین انجام عملیات پاکسازی است و فیلم نحوه پاک شدن خاطرات را نشان می دهد و جوئل ناگهان از حذف خاطرات پشیمان می شود ولی برای پشیمانی دیر است ولی ناامید نمی شود و این تقلا برای حفظ خاطراتش با کلمنتاین را درون ذهن خود انجام می دهد و این فراری که در ذهن خود برای فرار از حذف خاطرات انجام می دهد به یادماندنی است....
 با اینکه این عمل پاکسازی انجام می شود ولی این دو شخصیت بعد از این عملیات پاکسازی باز هم به طور ناخود آگاه به یکدیگر می رسند بدون اینکه بدانند در گذشته رابطه ای داشته اند ولی هردوی آنها این را می دانند که احساس دارند و هرچقدر هم حافظه هاشان از یکدیگر پاک شده باشد و خاطراتشان را گرفته باشند اما هنوز می توانند دوست داشتن را تجربه کنند هنوز می توانند بخندند و در میان خنده بگریند! هنوز گرمای دستان  آنها وقتی که روی یک دریاچه یخ زده کنار هم دراز کشیده اند و صحبت می کنند به آنها حرارت می دهد...
اینجاست  که باید گفت: احساسات بشری فناناپذیرند!